عمو حسن است.
از کودکی یادم میآید گاهی با مادرم و مادربزرگم به خانهی او میرفتیم. کادوهایی هم به من میداد. همیشه روی ویلچر بود. حتی در خانه. پس از مدتها، این من بودم که مادر و مادربزرگ را برای عید دیدنی به خانهی او میبردم. عموحسن، دکترای فقه و استاد دانشگاه، قهرمان رالی جانبازان و معلولین کشور، و نیز قهرمان تیراندازی با کمان. مدتی هم در یک انجمن مردمنهاد، با هم همکاری داوطلبانه داشتیم. چندجا هم که قرار داشتیم، عمو حسن میآمد دنبال من و مرا سوار میکرد و باهم به محل میرفتیم و از اینکه ویلچر او را از صندوق ماشین درآوردم و برایش بیاورم احساس غرور میکردم. این عکس، مربوط به هشت مرداد ۹۵ است که برای مراسم سالگرد شهادت پدر، و البته سالگرد جانبازی عمو حسن، در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران، مشغول سخنرانی است.
برای من، او مظهر صبر و شجاعت است، صبر، بر سی و شش سال جانبازی قطع نخاعی، و شجاعت همچون شجاعت پدرم در ستیز با دشمنان مردم و منافقین ضدخلق.
او آخرین همراهِ پدرم بود. هر دو باهم گلوله خوردند.
روز ولادت حضرت اباالفضل العباس، روز جانباز است.
روز جانباز مرا به یاد عمو حسن میاندازد. از آنجایی که او پاسدار هم هست، روز پاسدار و روز جانباز، از آنِ اوست.
عمو حسن ام است.