بوی گندِ انسانِ معاصر

در یک کافه رستوران غذاهای از پیش تهیه شده (مثل پغه عَ مانژه و کلانا) در میدان فردوسی تهران نشسته‌بودم و همزمان با یک لیوان قهوه‌ی آمریکانو، کتاب «فرضیه‌ی کمونیسم» آلن بَدیو را می‌خواندم که خانمی وارد کافه شد. چادری خاکی و مزخرف به سر داشت که گوشه‌اش را با دندان گرفته بود ولی نیمی از سرش را نیز نپوشانده بود. موهایش کثیف به نظر می‌رسید. نزدیک‌تر که آمد، متوجه شدم پسری جوان او را به این کافه آورده تا برایش غذایی بخرد. یکی دوتا ساندویچ برایش برداشت و پول دوتا نوشابه قوطی را نیز حساب کرد و رفت. آن زن ماند تا نوشابه هایش را جدا کند و ببرد. نزدیکتر که آمد، بوی گند سرتاسر وجودش مرا به یاد کارتن‌خواب‌های خیابانی در ایستگاه‌های مترو پاریس انداخت. مدتها بود چنین بوی آشنایی به مشام‌ام نرسیده بود. بوی گند، فاضلاب، موی گندیده و پوست قارچ زده و صورتی که پینه و کِوِره بسته بود. حالم به‌هم خورد. میز بغل هم دو دختر جوان چادری، دماغ شان را گرفته بودند و پیف پیف می‌کردند. آن زن وقتی با ساندویچ و نوشابه‌هایش صحنه را ترک کرد، صاحب مغازه اسپری خوشبو کننده در دست، وارد میدان شد.

این بوی گند، بوی نابرابری و بی‌عدالتی در جامعه‌ی معاصر جهانی است‌!‌ بوی گندِ سرمایه‌داری و اقتصاد بازار آزاد است، بوی مفاهیم و شاخص های دروغین توسعه، و هزار کوفت و زهرمار دیگری، که به شاخص‌ها می‌پردازند و از اندیویدوآل‌ها غافل اند. انسان برایش معنی ندارد، غیر از یک سری شاخص توسعه! عدد و رقم! مردمان به مثابه یک کُل!
با کلیدواژه‌هایی چون «مهار خشونت»، «توازن قدرت»، «مزیت رقابت»، برای «مهار فقر» ، ولی در عمل «مدیریت فقر» برای فقیر نگهداشتنِ آدمیان، تا اینکه تضمینی باشد برای بقای اصحاب ثروت و رقابت، که وجب به وجب خاکِ زمینِ خدا را در تملک بگیرند و آجر به آجر را قیمت شمش طلا بفروشند و گندم و آرد و نان را در این رقابت بازار آزاد، اینچنین برای بیشمارانی غیرقابل دسترس کنند. اگر بردگی نوینِ نظمِ بوروکراتیک‌شان را بپذیری، تا آجری باشی بر روی آجرِ این دیوار بلند اختلاف طبقاتی، مواهبی می‌بری، وگرنه در دنیای امروز محکوم به شکست و تحقیری. کسی که «فشار تورم قامتشان را خم کرده و سیاست های نادرست اقتصادی، عزتشان را نشانه رفته». مستضعف، ضعیف نیست. به استضعاف کشانده شده است. دیگران، به قول شریعتی، اصحاب زر و زور و تزویر، عزت را از وی ستانده‌اند و ذلت را به زور به خوردش داده اند تا قوتِ غالب‌اش باشد.

مدلِ کشورداریِ امروز چنین است، و مدتهاست که پس از شکست سوسیالیسم و پیروزی امپریالیسم غرب، لابد این نظم، بهشتِ برین برای آدمیان می‌سازد. بدون رقیب است، و صاحبان این نظم، پول و قدرت دارند و توپ تکان شان نمی‌دهد. دیگران هم تن داده‌اند. حتی اگر جمهوری اسلامی باشند، اما دنیای امروز همین است. مستضعف پرور است و مستضعفان سرنوشت محتومی دارند.

امروز، این بوی گندِ انسانیتِ معاصر بود که به دماغم خورد. با خودم می‌گویم مسئولیت فردیِ ما در قبال این مساله چیست؟ به این می‌اندیشیدم، اگر کسی بتواند دنده‌های کاپیتالیسم حاکم بر دنیای امروز را (که برای رد گم کردن، خودش را مارکت اکونومی می‌خوانَد) خُرد کند، به حق و حقیقت، منجی عالم بشریت در هزاره سوم خواهد بود. یک پیشتاز لازم است. کسی که «تک‌سواره»، بتازد بر این سپاهِ بیشماران.

پی‌نوشت: پیرامون پاراگراف پایانی: جدّ و جهد فکری لازم است. همچون سه قرن تفکر انتقادی که منجر به تئوری مارکس در «مانیفست حزب کمونیست» شد و دنیا را متحول کرد. اگر فاشیست‌های منتسب به چپ نمی‌بودند و جنگ‌های جهانی، دنیا را به سود امپریالیسم امریکا تغییر نداده بود، چه بسا امروز، کمونیسم، زندگی بهتری برای مردم جهان فراهم کرده بود و فقر کمتری می‌بود و اختلاف طبقاتی کمتری می‌دیدیم.
منظورم از آن «منجی در هزاره سوم»، فیلسوفی عملگرا بود که بتواند با سلاح اندیشه، پارادایم حاکم بر دنیای امروز را بشکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *